-
سبد خرید شما خالی است.
محمد منعم
«مسخرهبازیها» که به تازگی توسط انتشارات نیلا چاپ شده است، عنوان نمایشنامهای از تام استوپارد است. استوپارد این نمایشنامه را تقریباً چهل سال پیش نوشته است. با وجود اینکه این روزها نمایشنامههای جدید دنیا هم ترجمه میشود و میخوانیمشان، اما شخصاً مدتها بود با خواندن نمایشنامهای اینگونه به هیجان نیامده بودم که با خواندن «مسخرهبازیها». این نمایشنامهی چهلساله که استوپارد در سال 1993 دوبارهنویسیاش کرده، پس از چهار دهه از عمرش بسیار تازگی دارد؛ هم از حیث فرم و ساختار و هم از حیث محتوا.
اصلاً قصد ندارم و دلم نمیخواهد با نوشتن دربارهی فرم و محتوای این نمایشنامهی درخشان به مغلقگویی بیفتم. تنها دوست دارم هیجانم را از خواندن این نمایشنامه با شما به اشتراک بگذارم تا شاید بعداً شما هم هیجانتان از خواندنش را با من در میان بگذارید و لذت خواندن نمایشنامه برایمان دو چندان شود. اما دربارهی فرم و محتوای این نمایشنامه مختصراً بگویم کسانی که شیفتهی «جریان سیال ذهن» هستند و از سوی دیگر کسانی که پیگیر سیاست، نظریات گوناگون در باب هنر و ادبیات، و تاریخ هستند از خواندن این نمایشنامه بسیار لذت خواهند برد. اما خواندن این نمایشنامه برای کسانی که به «بینامتنیت» علاقهمندند بیش از همه، کاملاً واجب است. این نمایشنامه بسیار به متون پیش از خود ارجاع میدهد و این از یکسو نشاندهندهی تسلط استوپارد بر ادبیات و سنت فرهنگی انگلستان است و از سوی دیگر نشاندهندهی روحیهی نویسندهای کنجکاو است که به گوشه و کنار تاریخ سرک میکشد و در عین منطقی بودن در طراحی نمایشنامهاش عاشق شیطنت با بزرگان عالم هنر، ادبیات و تاریخ است.
تنها دانستن اینکه کاراکترهای این نمایشنامه را چه شخصیتهای تاریخیای تشکیل میدهند احتمالاً شما را قلقلک خواهد داد ــ همانطور که مرا قلقلک داد ــ که بروید نمایشنامه را بخوانید و ببینید نویسنده با این کاراکترهای تاریخی چه کرده است: جیمز جویس، لنین، نادژدا کروپسکایا (نادیا) ــ همسر لنین ــ تریستان زارا و هنری کار شخصیتهایی هستند که مستقیماً از دل تاریخ به نمایشنامهی «مسخرهبازیها» راه پیدا کردهاند. جالب است که از نظر تاریخی در آن سالها که وقایع نمایش میگذرد تمامی این کاراکترها در زوریخ سوییس بودهاند. جویس سرپرست گروه تئاتری بوده که «اهمیت ارنست بودن» نوشتهی اسکار وایلد را در سوییس اجرا کردهاند و هنری کار بازیگر نقش الجرنون در این نمایشنامه بوده. در جریان اجرای آن نمایش، اختلافی بین هنری کار و جیمز جویس بهوجود میآید که هر یک در دادگاه علیه دیگری شکایت میکند و در نهایت رأی دادگاه به نفع جویس صادر میشود. موقع خواندن این نمایشنامه این تقریباً تمامی چیزهایی بود که دربارهی رابطهی بیناین کاراکترها در تاریخ میدانستم. مابقی آنچه در نمایشنامه نوشته شده است تا جایی که مربوط به روابط بین کاراکترهاست به زعم من برگرفته از تخیل استوپارد است. اما آنطور که خود استوپارد در مقدمهی کتابش میگوید «تقریباً هر چه لنین و نادژدا کروپسکایا در این نمایشنامه میگویند از مجموعه آثار لنین و کتاب خاطرههایی از لنین نوشتهی کروپسکایا گرفته شده است.» اما استفادهی استوپارد از دیگر متون در این نمایشنامه محدود به کتاب لنین نمیشود. علاوه بر کتابهایی که خودش در مقدمهی کتاب ذکر میکند استفاده از غزلیات و نمایشنامههای شکسپیر، مشابهسازی برخی صحنههای نمایش با صحنههایی از نمایشنامهی «اهمیت ارنست بودن» و استفاده از متون دادائیستها و اولیس جویس نیز بخشی از کارکرد بینامتنیت در این نمایشنامهی درخشان است.
هنری کار که هم او را در هیئت پیرمردی میبینیم و هم دوران جوانیاش را، شخصیت اصلی نمایشنامهی استوپارد است و این هم از زیرکی نویسنده است که گمنامترین شخصیت تاریخی در میان دیگر شخصیتهای نمایشنامه اش را به عنوان شخصیت اصلی انتخاب میکند. هنری کار پیر سعی میکند دوران جوانیاش و کار با جویس را به خاطر بیاورد (که در ذهنش با اتفاقات درون نمایش اسکار وایلد درهم میشوند) و این دلیل منطقی نویسنده برای برگزیدن شیوهی جریان سیال ذهن برای روایت نمایشش است. در پردهی اول شاهد روایتهای مختلفِ ممکن از روابط بین هنری کار، جیمز جویس و تریستان زارا هستیم. در پردهی دوم نیز همانطور که کاراکتر هنری کار در پایان پردهی اول میگوید شاهد چگونگی آشنایی هنری کار با لنین خواهیم بود و اینکه چطور هنری میتوانسته مسیر تاریخ را عوض کند.
از آنجا که نگارنده دوست ندارد بیش از این لذت خواندن این نمایشنامه را از دیگران بگیرد، خودش یادداشت را تمام میکند و از خوانندههای احتمالی این یادداشت میخواهد اگر دوست دارند لذت بیشتری از خواندن این نمایشنامه ببرند، بد نیست پیش از خواندن آن، یک بار هم نمایشنامهی «اهمیت ارنست بودن» اسکار وایلد که ــ به نوبهی نمایشنامهای درخشان و لذتبخشی است ــ را بخوانند.
بیستوهشتم مهرماه 1394
حمید امجد
دیروز خبر رسید طاقِ نصرتِ معبدِ تاریخیِ پالمیرا در سوریه به دست داعش با خاک یکسان شده است. و این خبر هم در زنجیرهی اخبار پیدرپی مشابه، به یادمان میآورد یکی از جنبههای توحشِ این جماعت، گرایشِ مداومیست که به نفیِ «تاریخ» دارند. بربرهای پیش از داعش هم به نابود کردنِ هر نشانی از گذشتهی پیش از خودشان اصرار داشتند (انهدام پیکرههای عظیم و دیرینهسالِ بودا در بامیان به دست طالبان فقط یکی از نمونههاست)؛ و اینکارشان البته مقدمهایست بر آنچه خوش دارند سر فرصتی که امیدوارند در مرحلهی بعد (پس از پیروزی کاملشان) دست بدهد به انجام برسانند: جعلِ تاریخِ جدید. ویرانسازی و جعل صرفاً دو مرحلهاند در جهتِ نیل به هدفی واحد: تثبیتِ اینکه تاریخ اساساً با ایشان شروع میشود.
در سوزاندن آثار گذشتگان به دست داعش، موضوع فقط این نیست که جماعتِ وحشی با هر نشان از تمدن خصومت دارند. تجربههای متعدد از جمله در استفادهی داعش از رسانههای روزآمدِ تصویری و مجازی نشان میدهد که این قبیل حضرات از بهکارگرفتنِ عناصر و ابزارهای دنیای متمدن به سود اهداف خودشان بسیار هم مشعوف میشوند. و شعار اغلبشان چرا «مبارزه برای پی افکندن تمدنی تازه و درخشان» نباشد؟ (از قضا، بنا به درسهای تاریخ، قبایل هرچه وحشیتر، شعارهایشان در باب تمدن بیشتر!) نکته اما اینجاست که هر گوشه از تاریخ و هر تکهی تمدن که به کارِ جعل و تثبیتِ هویت و تاریخِ مطلوبِ ایشان نیاید، جز کینه جوابی نمیگیرد و جز آتش سزایی نمیبیند.
امّا در بارهی داعش اندیشیدن یا نوشتن، به رغمِ سهل نمودنش (مثل سخن گفتن از شیطان، که از کودکِ مشقناکرده تا حکیمِ سالخورده با نامش آشنایند و همیشه چیزکی دربارهاش گفتنی دارند)، ممتنع و بلکه در چنبرهی تعلیق به محال هم هست، زیرا ایشان هر روز برگی تازه رو میکنند در مسیرشان رو به «حدّ نهایتِ شرّ» ــ دستکم در محدودهای که در ذهن و عینِ دنیای معاصر گنجیدنی باشد. هر تفسیری از عملکرد ایشان، که طبعاً به نحوی در باب آخرین مرزهای متصورِ شرّ خواهد بود، فقط تا شاهکار بعدیشان معتبر خواهد بود، زیرا که ایشان مدام آن مرزها را تغییر و قلمروِ شرّ مجسم را باز گسترش میدهند.
پس شاید چارهای نباشد جز آنکه تلاشِ محکوم به شکست در بهعقلسنجیدنِ این شگفتترین نمونهی انکارِ عقل در دنیای فعلاً موجود را به بعد واگذاریم؛ به زمانی که عینیتِ شرّ اصلاً فرصتی برای ذهنیتگرایی در بابِ شرّ باقی گذاشته باشد، و اگر آن حضرات اساساً چیزی از دنیای فعلاً موجود باقی بگذارند.
در کنارِ امید به عملگراییِ عینی در برابرِ این تجسمِ شرّ مطلق، ذهن اما گریزی ندارد از اینکه هر روز با هر خبرِ تازه، به تداعیهایی در عرصهی جزئیات بپردازد؛ به مشابهتهای ناگزیر و جلوههای آشنای جزئی از چیزی که داعش هر روز تجسمِ کلّیاش را در حدّ نهایت (سرنمون) گسترش میدهد. داعش به مثابهی امر کلّی، ما را به درک و دریافتِ بسیاری جزئیات در درون و بیرونِ خودمان رهنمون میشود: به رغم آنکه در مقامِ نوعی امرِ مطلق، ذهنیت را مثلِ بالهای ایکاروسِ پریده بهسوی خورشید ذوب میکند، با تابش هر روزهی پرتوهای شرّ، به روییدنِ برخی بذرهای خُرد و جزئی در ذهن امکان میدهد.
خبرِ دیروز هم تداعیهای خود را داشت و البته دارد. انکارِ گذشتگان و تمامِ دستاوردهایشان، شگردِ آشنای بربرخویانهایست برای احراز و اثباتِ هویتِ « خود» از طریقِ «دیگری»شمردنِ باقیِ جهان و بیارزش یا کفرآمیز خواندن و سوزاندنِ هر نشان و هر دستاوردِ آن «دیگری»؛ بخشِ اعظمِ جهان را « دیگری»خواندن و آنگاه نفی و انکارِ «دیگری» و گذشتهاش یا عناصرِ برسازندهی هویتش برای تأکید بر ارزش و حقانیت و ــ در نتیجه ــ سهمِ «خود». و این فقط در سطحِ کلان و ابعادِ جهانیِ فجایعی به نام فاشیسم یا طالبان یا (اکنون) داعش نیست که رخ میدهد. مصادیق خُرد و جزئیاش را در زندگیِ هرروزه در اطرافِ خودمان هم تجربه میکنیم ــ چندان که از فرطِ تکرار به عادت بدل شده و گهگاه (در خطرناکترین تعبیر) حتی «طبیعی» به نظر میآیند، و انگار لازم است سرنمونشان در ابعادِ کلان و کلّیِ داعش بر جهانمان نازل شود تا بدان بیندیشیم و این مصادیقِِ جزئیاش را بازشناسی کنیم. منظورم از عاداتِ اطرافِ خودمان، حتی رفتارهایی معمول در محیطهای ظاهراً فرهنگی و مدنی، حلقههای تحصیلکردگان و روشنفکران و هنرمندان و مانندانشان نیز هست؛ همهی آنجاها که هرکداممان ممکن است در هر عرصهای ــ از راه نرسیده ــ تمامِ گذشتگانِ آن حرفه یا عرصهی هنری، ادبی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، روشنفکری و... را نفی و کلّ تاریخِ پیش از خود را انکار کنیم؛ همهی آنجاها که به چهرهی تاریخ اسید میپاشیم تا میانِ شُرّههای مذابِ سیمای از ریخت افتادهاش به تکسیمای راضی و خرسندِ خود ببالیم؛ هرجا که نسلِ تازه با انکارِ هر ارزشی در تاریخِ حرفه یا رشته یا زمینهی موردِ نظرش عملاً به انهدامِ دستاوردهای نسلِ پیش از خود کمر ببندد؛ هرجا که همگان و از جمله گذشتگان را دربست «دیگری» بشمریم تا «خود» را اثبات کرده باشیم؛ هرجا و هر زمینهای ــ از فرهنگ تا سیاست، از هنر تا اندیشه، و... ــ که تصور یا وانمود کنیم تاریخ با ما آغاز میشود، داعشِ درونمان در کار است. طبعاً هرکس، هر نسل با هر دیدگاه حق دارد هویت و تاریخِ خود را پایه بگذارد، امّا نه به قیمتِ اسیدپاشی به هویت و تاریخِ دیگران (و البته حذفِ همهی چهرههای «دیگران» هم الزاماً تکچهرهی باقیماندهی «خود» را زیباتر نمیکند). نامِ این «پاکسازیِ» تاریخ، با هر بهانه و به دست هرکس که انجام گیرد ــ از فاشیستها تا داعش و هر که قبل و بعد از آنها چنین کرده ــ چیزی نیست جز مقدمهی جعلِ تاریخی دروغین؛ خواه آن کس به لقبِ شرّ مطلقِ جهانی و ابلیسِ مجسمِ روزگار شهره باشد و خواه به عناوین هنرمند و منتقد و روشنفکر مفتخر.
چهاردهم مهرماه 1394
سایت انتشارات نیلا از این پس و در همینجا میزبان مقالات و یادداشتهایى فرهنگى به قلم همكاران، مؤلفان و مترجمانش خواهد بود.
چهاردهم مهرماه 1394